وقتشه کمی به خودم برسم. چرا صبح تا شب برای آدمای مختلف وقت بذارم؟ چرا وقتی اونا اول از همه به خودشون فکر میکنن تا آدمای دیگه؟
من حساس شدم یا آدما هارشتر شدن که اینقدر سریع میریزن واسم؟ از چشمم میافتند...
ولی کافیه دیگه. مشکل اینجاس که میخوام شاید خوشحال باشن. خوشحال شدنشون راضیم میکنه ولی چرا باید راضیم کنه؟ خوشحال کردن خودم چی؟ اون راضیم نمیکنه یعنی؟
صبح تا شب حواست بهشون هست که یه بار غم از سر و کولشون بالا نره و بشینن اشک بریزن. بعد اولین چیزی که میبینن خودشونن وقتی خوب میشن.
[... کجایی تو لعنتی آخه؟ میدونم که تو مثل خودمی]
مهربانی یا حماقت؟ مرزش کجاس؟ چسناله نمیخوام بکنم چون نه اینجا کسی هست ببینه نه بشنوه. هرچی شبکهی اجتماعی هم داشتم بستم و پاک کردم. آدما ذرهای تو واسشون مهم نیستی... اونی که با هر توییتت میومد میگفت چی شده؟ چرا ناراحتی؟... الان کجاست؟ پی زندگی و خوشیش. نمیخوام تابعی از بقیه باشم. من خودمم و خودم. بدم میاد از اینکه بقیه بخوان برام تصمیم بگیرن یا از ترس بقیه کارامو تغییر بدم.
نه من حساس نشدم که از حرفت ناراحت شدم که راه رفتنمون با هم حرف درست میکنه. از تو هم ناراحت نیستم شاید. از خودم ناراحتم که چرا اینقدر بودم اصن. چرا واسه خودم نبودم اینقدر. تو نگران خودتی شاید که حرف مردم زندگیت رو تغییر بده و آیندهت تحت تاثیر قرار بگیره شاید. آخ که کاش راحتتر از این بودم با خودم و حرف دلم رو میزدم اینجا...آخ که چقدر فیلتر دارم رو خودم! آخ که چقدر رها نیستم! وقتی با سلام دادن دوستی از سر اجبار به تو اولین چیزی که به ذهنت خطور میکنه به سوال کشیدن این موضوعه یعنی یه جای کار میلنگه.
تنها کسی که بدون هیچ ریوارد مادی و معنوی دوست داره آدمو خود آدمه شاید و اون همدم ابدی (شاید). مطمئنم کسی خبر هم نمیشه که من اصن اکانتی ندارم دیگه (که خودش وریفایی بر مهم نبود آدمیه).
کاش هر روز با خودم اینجا رو بخونم و اینقدر غرق نشم برای آدما.
بابا لعنتی به جای اینکه هی کانکشن بزنی به آدمای جدید زندگیت وقتی قبلیا خودشون کانکشن رو قطع میکنن بشین به خودت کانکشن بزن. سلف-کانتینر شو و زندگیت رو بکن و هرکی خواست همراه شه ولی بدون هیچکانکشنی (جز یار ابدی که اونم باز شاید).
از همتون متنفرم/ممنونم که اینقدر بیاعتمادم کردید به خودتون! :) / :(