حال عجیبیه. ۸۰ روز پیش پر غصه بودم. ناراحتترین جهان بودم از رفتنش. امروز بعد ۸۰ روز برگشت. هیچ حسی نداشتم وقتی دیدمش. مسخرهس. نه؟ دنیای مسخرهایه.
آره هنوزم دارم گدایی میکنم. گدایی محبت! خوشحالی؟ بایدم باشی.
از مایلها اونورتر دارم گدایی میکنم. آدما هم فقیر شدن مثل خودم. محبتشون نمیاد که بهم کمک کنن ذرهای از محبتشون. امروز صبح ۸:۳۰ پاشدم که جرعهای محبت جریان بدم و شاید رویش ببینم. ساعت ۶:۳۰ عصره و عین خیالش نیست که یکی اینور شاید خواسته مهربانی کنه و از استرست بکاهه. شاید بهتره منم مثل خودشون بشم.
مثل خودشون هرموقع حالشو داشتم خودم پیدام بشه.
هرموقع خودم نیاز داشتم پیدام بشه.
هرموقع خواستم تنهایی خودمو پر کنم پیدام بشه.
آخر هفتههاس که آدما میتونن واسه هم بیشترین وقت رو بذارن. اونم از من گرفتی :)
گرفتاری هم شده بهونه جالبی. گرفتاریای که حتی وقت تکست دادن توش نیست! اینم جالبه. نه؟ آره جالبتره!
عیب نداره. while سرورم رو شاید نباید ببندم. شاید باید باز بذارمش...
ما که همون همایونمون رو پلی میکنیم و زندگیمون رو میکنیم. شاید به خودتون بیاید. نیومدید هم مهم نیست هاا. اصلاا مهم نیست. میشید مثل بقیهی کتابهای خاک خوردهی تو قفسهم.
- ۹۷/۰۷/۰۲