تقریبا دو هفتهای میشه که از حسهام بهش گفتم. چیزی که میبینم اینه که فکر میکنم ذرهای جا تو زندگیش ندارم. هووووم. شاید دارم ولی اونقدری نیست که حتی توی حرفاش بهش اشاره کنه. هرموقع صحبت میکنیم همیشه صحبتی از شخصی هست که این حد از دوستیشون رو درک نمیکنم بعد از اتفاقاتی که برام تعریف کرد.
اینا اوکیه واسم ولی حس اینکه حرفاشو اصن به من نمیگه اذیتم میکنه. هرموقع میرم توییتر حرفاش اونجاس. نه تو مسیجهایی که به من میده. انگار همه باید بدونن حرفاش چیه و منم درهمون جایگاه بقیه باید به حرفاش بنگرم. اصولا خبری از من نمیگیره تا وقتی که خبری بگیرم. رابطهمون از طرف اون همون دوستی سابقه که فقط لیبیلش عوض شده به نظرم حداقل!
حرف زدنش کلا حس هم زدن دهها رنگ روی پالت رو بهم میده. از یکی میگیره میکشه میاره تو یکی دیگه. بعد سریع تا جا نیافتاده میبرت تو یه فضای دیگه. جاهایی هم که حدس میزنه شاید حاشیه برانگیز باشه یه نوک قلمویی میزنه و رد میشه.
اینجور چیزا که آخرین خط دفاعی جلوه بده منو ناراحتم میکنه. خیلی هم ناراحت!
- ۹۷/۰۶/۲۰