دلنوشته‌های یک ...

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

خیلی تلاش کردم، خیلی

ولی نمی‌تونم ببخشمت، حتی با بهونه‌ای که آوردی که دست خودت نیست آزرده‌خاطر کردن من!

ممکنه اوکی باشم. مثل الان که روبروم نشستی. ممکنه مهربون باشم باهات هنوز. ولی واقعا متاسفم. ته دلم نمی‌تونه ببخشت. بارها و بارها تکرار شد و هر بار من حساس‌تر بودم و تو بیش‌تر حالمو بد کردی. همه‌ی اون قبلی‌ها رو بخشیدم. ولی این یکی رو نه نمی‌تونم. واقعا متاسفم که نمی‌تونم. به قول تو دست خودم نیست! ولی واقعا خنده‌دار نیست؟ وقتی می‌گی تو دنیای خودت نبودی که مهربانی خرجش کردی. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم درباره‌ی همچین چیزی بنویسم. خیلی دلم شکست. خیلی... امیدوارم یه روز بفهمی چه حسی دارم. روزها بعد یا سال‌ها بعد. شاید منی کنارت نباشه اون موقع که می‌فهمی با من چه کار کردی.

ممکنه فکر کنی زیادی بزرگش کردم واسه خودم. فقط می‌تونم بگم کاش بزرگش کرده بودم...

  • MLD