دلنوشته‌های یک ...

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

گدایی محبت

خیلی از خودم سوال می‌کنم که کیه اون کسی که کنارش آرامش می‌گیری؟ دوستات؟ عشق‌ت؟ خونواده‌ت؟

کاش می‌شد جنرالایزش کرد. یکی بود همه جا می‌دونستی اونو داری که باهاش آرامش بگیری. وقتی خونواده‌ت رو کنارت نداری، نیاز به چنین آدمی هزاران برابر می‌شه.

یه موقع‌هایی میخوای با اون یه نفری که واسه خودت جنرالایزش کردی، دل بکنی از اغیار. به خودت بگی چرا اصن بقیه باید تو زندگیت باشن؟

همه‌ی آدما خوشحال باشن تو رو یادشون می‌ره. خواسته یا ناخواسته. نه بی‌معرفتن نه هیچی. انتظاری نیست ازشون. فقط کاش یکی بود هیچوقت تنهات نمیذاشت. موقع‌هایی که نیاز به محبت داشتی اینقدر دور و برت رو زیر و رو نمی‌کردی تا یکی یه ذره بهت محبت بکنه حال‌ت خوب بشه. محبت رو می‌بخشن نه گدایی! 

یه پیام کوچولو که توش پر از حس و حال خوبه. پر از حس مثبت، پر از حس مهم بودنت واسه یه نفر. اون یه نفر لزوما عشق‌ت نیست. هرکسی پتانسیلش رو داره اونجوری باشه ولی خب گویا فقط عشق آدمه که واسه آدم این کارو می‌کنه. 

...

این‌روزا احساس می‌کنم سر همین قضیه‌س که زود ناراحت می‌شم از دور و بریام. تا در توانم هست محبت می‌کنم چون نمی‌خوام نگه‌ش دارم واسه خودم. می‌گنده. دوست دارم محبت اونا رو هم دریافت کنم. اینا اسمش رو می‌ذارن توقع ولی کاری نمی‌خوام واسم بکنید که اسمش توقع باشه. حس خوب دادم حس خوب می‌خوام ازتون! خواسته‌ی زیادیه؟!

یه مشت سوال بی‌جواب دارم...

... چرا عذاب وجدان آدما همیشه به خاطر بقیه‌س؟ چرا هیچوقت هیچ‌جای داستان بقیه نیستم؟ چرا باید التماس بکنم تا یه جای زندگیشون باشم؟

این «دوست‌ت» میاد میگه «از وقتی اینجوری شده دیگه فلانی با من حرف نمی‌زنه. همه‌ش با تو حرف می‌زنه» مگه من کی‌ام؟ کی رو دارم آخه؟

اون یکی میاد میگه «تو چی می‌گی این وسط، کمک که نمی‌کنی هیچ، خرابم می‌کنی». کی‌اید شما؟ اینجوری بودید یا اینجوری شدید؟ همه‌ش به این فکر می‌کنم آدمایی هم که قبلا می‌شناختم و عاشقانه دوستشون داشتم و الان ازشون دورم، اونا هم الان اینجوری شدن؟

حرفم یه خط بود کلا:

یکی باشه از دیوار دلت بره بالا، ازون بالا داد بزنه خوبی پسر؟ همه چی مرتبه؟ هیچ‌کاری نمی‌خوام بکنه... فقط باشه اینو بگه. فقط باش اینو بگو، همین!


  • MLD