دلنوشته‌های یک ...

  • ۰
  • ۰

تو چه دانی عشق چیست!

این بار می‌خواهم از اعماق وجودم حرف بزنم به زبان خودش

...

زمانی که معشوقت ناراحت است، ذهنش درگیر است، خوشی ندارد... هر خوشی رو بر خودت حرام کنی

کلی بهانه ببافی که چرا سفر نمی‌روی،

درخانه نشستن را بر هایک کنار اقیانوس ترجیح دهی

غذای به‌جا مانده‌ی دیشب بر گریل جنگلی وسط سانتاباربارا اولویت پیدا کند!

ناسزا و تمسخرهای دوستانت را بشنوی...تحریم کردن‌هایشان را تحمل کنی...بدرفتاری‌هایشان را بپذیری ولی خامش بمانی و لب نگشایی

شنیده‌ای که «عاشق تو بی تو به کوه نمی‌ره، وقتی نباشی تو خودش می‌میره»؟


شاید رویداد روزانه‌اش پیپر خواندن در یک بیمارستان باشد... پیپر خواندنت را اولویت بدهی

تمام برنامه‌هایت را لغو کنی که شاید شبی در اتاقی سوی دیگر شهر، هم‌صحبت شوید...فیلمی از جنس «او»

یا شاید روز نحس سیزده، روز آرزوهای تو باشد!

خوب که به خودت می‌نگردی، درمیابی که معنای واقعی عشق را شاید کمی بیشتر از دیگران یافته‌ای... 

شاید...

شاید این بار حق با تو باشد. شاید «آن را که خبر شد خبری باز نیامد» تو باشی

و تو چه می‌دانی عشق چیست؟!

  • ۹۶/۰۱/۱۲
  • MLD

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی