شاید حق با بقیه باشد. شاید تو نخواهی آمد.
شاید امیدم بینتیجه است ولی نامش امید است. حتی خودت مستقیم هم بگویی برنمیگردی باز هم حسی در وجودم همیشه زندهس.
نمیگذارد به خودم بقبولانم حقیقت چیست. به راستی حقیقت چیست؟ تو میدانی؟
چرا ذرهای از حسم نسبت به تو کاسته نمیشود؟
چرا ۱۴ام هرماه به صورت غیرارادی میروم تا کادویی برایت بگیرم؟
چرا هر جملهی زیبایی میبینم جایی یادداشت میکنم که شاید روزی برایت بفرستم؟
چرا هرچیزی درباره مدیکال اسکول میبینم برایت کنار میگذارم تا روزی به دستت برسانم؟
میبینی؟ رشتهام را از مهندسی به پزشکی تغییر دادهام. دیگران اگر بفهمند راحت نمیگذارند مرا!
تو نیز به کسی نگو!
منتظرت بمانم؟ آری، تو هم حتی فهمیدی استفهام انکاریست؟
جاری میشوی بر زندگیام...مطمئنم!
- ۹۶/۰۱/۲۶